سلام و تحيت خدمت شما و تشکر از کامنتگذار محترم (علي)
درباره ظهور که فرموديد به عنوان يک مخاطب عادي و نه کسي که در فقه الحديث سررشته داشته باشد، آنطور ميبينيد عرض ميشود براي فهم ظهور، خيلي نياز به فقه الحديث نيست. فقه الحديث مال مرحله بعدي است. يعني آن زمان که بعد از انعقاد ظهورات، ميخواهيم آنها را تجميع و تحليل کنيم. اما در خود مرحله انعقاد ظهور، بيشتر با نهادههاي واژگاني و مسائل ادبي و لغوي و صرفي و نحوي کار داريم و اموراتي از اين دست که فلان واژه يا فلان اصطلاح، به تنهايي چه معنايي دارد و همراه فلان اصطلاح ديگر چه معنايي و اگر اول جمله بيايد چطور ميشود و آخر جمله چطور و کلاً اين قبيل مباحث.
اگر کسي با لحاظ اين جهات ادبي و لغوي و... چنان ظهوري برداشت کرده باشد بنده به ظهورش (ولو نادرستش بدانم) احترام ميگذارم و اميد دارم عند الله معذور باشد ولي اگر بدون آن، به چنين برداشتي رسيده باشد و مثلاً غلبه برخي مشهورات و شنيدههاي پراکنده غيرمستند، بر روند استنباط ادبي او موجب چنين خطاهايي شده باشد او را عند الله معذور نميبينم و احتمالاً شما نيز در اين نديدن، با بنده همداستانيد.
درباره مطلب عام و خاص، بر فرض صحت همه آن مدعيات، بازهم نميتوانيم براحتي قضيه را يکسره کنيم چرا که مشکل اجمال مخصص داريم و عنايت داريد به اهميت بحث اجمال مخصص در علم اصول.
مفهوم «بينياز» همانطور که عرض شد مفهومي مبهم است و معلوم نميکند تا چه حد بينياز؟ نياز، گاهي ممکن است در حد يک ضرورت شديد باشد (مثل نياز انسان به تخلي و آب) و گاهي در حد يک نياز معمولي است که اگر نباشد گرچه وضع، خيلي خطير نميشود اما زندگي مطلوبي هم نخواهد داشت (مثل نياز انسان به ميوه و گوشت) و هر دوي اين موارد هم در سطوح بسيار متنوعي ميتواند مطرح شود. حال کدام سطح از نياز و کدام بينياز، در اين روايت، مورد نظر بوده و به چه دليل؟
اگر به خود راوي نگاه کنيم که به فراخور حال مردان آن روزگار خصوصاً متمولين و سياسيون، چند زن دائمه و تعدادي کنيز احتمالاً داشته. با فرضياتي که شما گفتيد، حضرت(ع) چنين کسي را مصداق بينياز خوانده و نهي کرده. معلوم نيست مردان متأهل امروزين که يک زن دارند و کنيزي هم ندارند و بهرهشان از همان يک زن هم به علت برخي تغييرات فرهنگي زنان، به حد سابق نيست، شامل آن فرض شوند ولو اسمشان را ما بگذاريم بينياز!
خدمتتان هستم باز اگر فرمايشي باشد.